زندگی من

خاطرات و روزانه های زندگی من

زندگی من

خاطرات و روزانه های زندگی من

بردار و بگذار

دخترکم اسباب بازی خاصی دارد که شبیه به کاسه های رنگارنگ است با سایزهای متفاوت.هم میتوانند در هم فرو بروند و هم روی هم سوار میشوند.نهایت هنر کلوچه ما تا دیروز این بود که مادرجانش این ها را روی هم بچیند و کلوچه یکی یکی بردارد و پرت کند به اقصی نقاط خانه.یا درون هم میگذاشتیم و سرکار خانم زحمت میکشید بیرون می آورد و پرتاب میکرد.دیروز برای اولین بار وظیفه خطیر چیدنشان روی هم و گذاشتنشان توی هم را به عهده گرفتند.البته که کج و کوله و گاها از سمت اشتباه اقدام میکردند ولی مادرجان در نقش محافظ اعتماد به نفس کلوچه اش حاضر بود و از هر پنج بار یکبار اجازه میدادیم موفق نشوند.باقی موارد به هر روش ممکن جلوی تخریب برج ایشان را میگرفتیم که خدای نکرده کودک دلبندمان بیخیال بازی نشود و هوس نکند بغل مامان خانه را متر کند.

در میزان غذای جوجه هم مقادیری جهش پیدا شده است.معمولا غذاهای ایشان سرد سرد و از یخچال به حضورشان میرسد(جوجه ما با غذای گرم میانه ندارد و غذای تازه در دهانشان مزه گل میدهد گویا)حال این مادر حقیر نمیدانم که جوجه از سردی غذاست که لذت میبرد(به دلیل پروسه طاقت فرسای دندان درآوردن)؟یا اصولا اشتها پیدا کرده است؟چون سابق بر این با نصف این مقدار سیر بود و الآن بعد از تمام شدن سوپ کله مبارک را کامل رو کاسه خم میکند و با تعجب و کمی دعوا به ما می گوید:"أأأأ!" ترجمه ما از این صوت این است:"پس بقیه اش کو؟" حالا به این نتیجه رسیدیم به جای زیاد کردن مقدار سوپ،کمی پوره به خورد ایشان بدهیم.هم سنگینتر است و هم دیرهضم تر و هم به خاطر داشتن مقادیری شیرخشک مخصوص خودشان کمتر شیر خوردنشان را جبران میکند.

پی نوشت:عوض شدن لحن نوشتار این بنده حقیر به علت تغیبرات حال و روحیه است.هزاران ماشالله بر ما که از بس بی ثباتیم با تغییر حالمان تمام سبک نوشتارمان عوض میشود.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.