زندگی من

خاطرات و روزانه های زندگی من

زندگی من

خاطرات و روزانه های زندگی من

کدو سبز

دختر ما کدو سبز دوست ندارد.نیم وجبی 9 ماهه از الآن برای ما ادا اصول می آید.پدرش که کلا جانش به جان کلوچه بسته است امشب بعد از اینکه مشاهده کرد دخترش با چه اشتیاقی سوپ فاقد کدوسبز را خورد(سه چهار روزی است درست سوپ نمیخورد و برای هر قاشق کلی حرکات آکروباتیک میزدیم تا دهان مبارک باز شود.) خیلی ریللللللکس اظهار کرد:"خب اصلا بهش نده،من بادمجون نخوردم الآن هم زنده ام."حالا عدم تناول بادمجان توسط شوهر گرامی به واسطه آلرژی است و نه به این دلیل که از مزه خوشش نمی آید.الآن ما در کشاکش این سوال هستیم که آیا کدوسبز بدهیم به جوجه و سیستم سختگیر برداریم؟چیزی در مایه های "هر چیزی گذاشتن جلوت میخوری صدات درنمیاد."یا فعلا یکی دو هفته ای بیخیال کدو شویم و بعد از یک هفته کدو را به روش طبخ دیگری بدهیم؟جوجه هشت تیر ده ماهه میشود.کمی هم درگیریم که آیا اگر کمی نمک به غذایش بزنیم اشتباه بزرگی است؟

پی نوشت:فردا شنبه است...آه ای زندگی.

مادر بودن

"مادر بودن مقدس است."

"مادر فرشته است ."

"مادر مظهر از خود گذشتگی و ایثار"

و

....

واقعیت قضیه این است که بعد از شنیدن این جملات حس می کنم بخشی از پیچ و مهره های من را خداوند شل بسته و شاید اشکالی در کار من هست .من تغییر زیادی کردم از وقتی مادر شدم.ولی تمام بودن من در مادری خلاصه نمی شود.شاید الآن که بچه کوچک است و نیاز مداوم به من دارد من از دید یک شخص سوم در حال فنا کردن خودم باشم(کلا از خونه بیرون نمیرم مگر برای دکتر،خرید برای بچه و گرداندن بچه).ولی خودم که میدانم اصلا اینطور نیست.من هنوز برای خودم برنامه دارم.هنوز قصد ادامه تحصیل و کار دارم.می دانم که در اواخر دهه بیست زندگی هستم و اگرچه هنوز وقت دارم برای رسیدن به خواسته هایم ولی این وقت به سرعت رو به اتمام است.معنی این حرف این نیست که صدف را میگذارم مهد یا پرستار میگیرم(نه اینکه اگر کسی این کار را میکند اشتباه است) حتی از دانشگاه انصراف دادم چون نمیخواستم قبل از سه سالگی از صدف جدا بشوم.ولی باز هم صدف همه زندگی من نیست.من در دسترسش هستم،مادرش هستم ولی به اندازه ای که به بودن من نیاز داشته باشد.به نظرم اشتباه ما ایرانی ها و فرهنگ غلط ما است که دوست داشتن را مترادف چسبیدن میداند.وقتی دختر من نشسته و در حال بازی با اسباب بازی هایش است و نیازی به من ندارد.هر قدر هم خوردنی باشد.هر قدر هم که دلم بخواهد بروم سراغش،ولی احترام به حریم خصوصی بچه میگذارم و صبر میکنم تا خودش من را طلب کند.از دید یک سوم شخص باز هم کار من مشکل دارد."یک چیزی داده دست بچه خودش رفته پای موبایلش،واقعا که!"

برای من جالب است که در عین حال هم به از خود گذشتگی بیش از حد متهمم و هم به توجه نکردن به بچه!!!آشنایی که دو برابر سن من سن داشت قبل از مادر شدنم به دخترش خیلی سخت میگرفت.به او گفتم:"زیاد بهش سخت نگیرید."گفت :"مادر نشدی نمیفهمی."الآن که مادر هستم هم نظرم عوض نشده است.

کوتاه سخن آنکه،عشق حق دخالت به ما را نمیدهد،علاقه به ما مجوز محدود کردن نمیدهد و اگر کسی را بیش از همه دوست داریم باید به حریم خصوصی اش چند برابر بقیه احترام بگذاریم.

روز کاری(2)

در ساعت 12 که دخترکم بیدار میشود کته و گوشت را با قدری روغن زیتون میل میکند و من هم اگر ناهاری داشته باشم در بین قاشق های جوجه ناهار میخورم.با اینکه گوشت و برنج را به قدری میپزیم که در یکدیگر حل میشوند ولی باز هم خوردنش برای جوجه ما تلاش زیادی میطلبد و پروسه ناهار نیم ساعت الی یک ساعت طول میکشد.حوالی ساعت یک که ناهار تمام میشود ظرف ها را میشوییم و همزمان با کلوچه هم دالی بازی میکنیم از آشپزخانه که ما را ببیند و بداند که مامانش همینجاست.بعد نوبت بازی کردن و کتاب خواندن است و این وسط تا ساعت 3-4 جوجه ما بنا به میلش یک یا دو وعده هم شیر میخورد.حول و حوش ساعت 3.5 بساط شام را برپا میکنیم(اگر جوجه بدقلق نباشد و از بغل مامان پایین بیاید در غیر این صورت شام آن شب یا تخم مرغ است یا غذای آماده یا سفارش از بیرون) و حوالی 4-4.5 دوباره پروسه خواباندن جوجه بر پا میشود.حدود ساعت 5.5-6 بیدار شدن کلوچه ما مصادف میشود با رسیدن باباجانش(اگر که ترافیک سنگین نباشد و کارش به موقع تمام شود و ...)در این حالت جوجه و بابا مشغول بازی میشوند و ما تند تند کارهای عقب افتاده را انجام میدهیم.اگر روز تمیزکاری خانه باشد که پروسه گردگیری را انجام داده و آشپزخانه و توالت و حمام را شسته ایم و بچه را می اندازیم بغل شوی محترم و بساط جارو کشیدن را برپا میکنیم.اگر هم که روز عادی باشد چایی می آوریم و خوراکی مهیا میکنیم و ادامه بساط شام را به سرانجامی میرسانیم و وقت کنیم کمی می نشینیم.ساعت 8 دختر ما شام میخورد و حسابی سیر میشود تا هوس خوردن از غذای ما به سرش نزند.ساعت 9 زمان شام مامان و باباست ولی جوجه با همیاری تمام کاسه ای برنج جلویش میگذارد و در پایان شام که ما سربرمیگردانیم یک عدد برنج در این کاسه نیست.برنج ها را از روی فرش و پاهای جوجه و زیر مبل و گاها حتی موهای سر جوجه پاک میکنیم و اگر حمام لازم نشود وعده شیر آخر شبش را میخورد،عوض میشود،دندان هایش تمیز میشود(در طی این پروسه شوی محترم قبول زحمت نموده ظرف های شام را می شویند و سفره را جمع می کنند.)سپس خانه تاریک شده تلویزیون خاموش میشود و جوجه را میخوابانیم.این خواباندن ممکن است یک ربع طول بکشد و ممکن است یکی دو ساعت.البته خدایگان را شکر که هر چه بزرگتر میشود به کندی بهتر میشود.سپس ما هم میخوابیم.در این میان حوالی ساعت 3 هم جوجه شیون کنان بیدار میشود و طلب شیر میکند و بعد از آن روز کاری ما به پایان میرسد.پدرجان طفلک جوجه 5-5.5 بیدار میشود و به سوی محل کار رهسپار میشود از این رو ما سعی میکنیم شب ها خودمان به جوجه برسیم.

روز کاری(1)

صبح که با نق نق جوجه از خواب بیدار میشویم،هنوز ب بسم الله را نگفته یک سی سی قطره آهن و پشت بندش آب میدهیم بهش که آهن از واجبات است و خواب آلودگی جوجه کمک میکند به پروسه خوراندن قطره.بعد از میل شدن قطره جوجه را با پستانکی در دهان توی هال مینشانیم و بساط سوپ بعد از ظهر و شب و فردا صبح جوجه را آماده میکنیم.اگر ماش و عدس خیسانده باشیم اول آن ها روی گاز قرار میگیرند و بعد از مقدار زیادی جوش زدن آبشان تعویض میشود که به اصطلاح نفخشان گرفته شود.سپس گوشت یا مرغ سوپ اضافه میشود و بعد از جوشیدن برای بار دوم آب سوپ تعویض میشود(جوجه به خاطر حساسیتش ممنوع الپیاز است) بعد از این قدری سیب زمینی رنده میشود در سوپ و بلغور جو دو سر در هاون کوبیده میشود و به سوپ اضافه میشود که خاصیت فراوان دارد.در نهایت هم هویج و کدوسبز یا هویج و گشنیز ریخته میشود و سوپ به حال خود رها میشود تا قل قل کند.تمام این پروسه باید در نیم ساعت انجام شود چون بعد نیم ساعت کلوچه ما گرسنه میشود وفغانش گوش فلک را کر میکند.سوپ دیروز را جای صبحانه میدهیم و معمولا با رضایت پذیرفته میشود(شیر و لبنیات و مغزیجات ممنوع است در نتیجه فرنی و حریره دادن به دل ما مانده)بعد از سوپ دوباره جوجه با پستانک تنها میماند تا ما بساط کته و گوشت یا کته و مرغ ناهارش را برپا کنیم.بعد از عوض کردن آب گوشت ناهار زمان حمام جوجه است.(دقت کنید ما هیچ نخورده ایم)اینجا از ترس افت فشار در حمام یک چایی سرد شده را هول هولکی میخوریم و بساط حمام جوجه را روبراه میکنیم و راهی میشویم.در حمام تا ما دوش سریعی بگیریم جوجه در وان نشسته آب بازی میکند.سپس شسته شده و برای مشت و مال و ماساژ بعد حمام آماده میشود.بعد از حمام با مرطوب کننده به سان نوکران به ماساژ دادن می پردازیم و دختر ما با لبخند رضایتی ارباب گونه خادم خود را نظاره میکند.بعد از اتمام این پروسه نوبت شیر خوردن است.الله را شاکریم که بچه ای بس راحت طلب به ما ارزانی داشته که با 9 ماه سن لطف نمیکند شیشه را نگه دارد.نه که نتواند،دلش نمیخواهد. چون بارها شده که حوصله نداشته دست ما را پس زده و شیشه را گرفته.فقط این بارها از انگشتان دست عددش فراتر نمیرود.در این مرحله شیر خورده شده و قطره ویتامین آد هم داده شده و بعد از حمام،دخمل سنگین و راضی شده و پروسه راه بردن و خواباندن در پیش داریم که خودش خوانی از خوان های رستم است.نه تنها باید حرکات به جوانب داشته باشیم بلکه باید ملایم بالا و پایین هم بشویم تا بار 9 کیلویی ما چشم ببندد و حوالی ساعت 10.5-11 بخوابد.این خواب معمولا تا 12 ادامه میابد

(ادامه دارد)

بردار و بگذار

دخترکم اسباب بازی خاصی دارد که شبیه به کاسه های رنگارنگ است با سایزهای متفاوت.هم میتوانند در هم فرو بروند و هم روی هم سوار میشوند.نهایت هنر کلوچه ما تا دیروز این بود که مادرجانش این ها را روی هم بچیند و کلوچه یکی یکی بردارد و پرت کند به اقصی نقاط خانه.یا درون هم میگذاشتیم و سرکار خانم زحمت میکشید بیرون می آورد و پرتاب میکرد.دیروز برای اولین بار وظیفه خطیر چیدنشان روی هم و گذاشتنشان توی هم را به عهده گرفتند.البته که کج و کوله و گاها از سمت اشتباه اقدام میکردند ولی مادرجان در نقش محافظ اعتماد به نفس کلوچه اش حاضر بود و از هر پنج بار یکبار اجازه میدادیم موفق نشوند.باقی موارد به هر روش ممکن جلوی تخریب برج ایشان را میگرفتیم که خدای نکرده کودک دلبندمان بیخیال بازی نشود و هوس نکند بغل مامان خانه را متر کند.

در میزان غذای جوجه هم مقادیری جهش پیدا شده است.معمولا غذاهای ایشان سرد سرد و از یخچال به حضورشان میرسد(جوجه ما با غذای گرم میانه ندارد و غذای تازه در دهانشان مزه گل میدهد گویا)حال این مادر حقیر نمیدانم که جوجه از سردی غذاست که لذت میبرد(به دلیل پروسه طاقت فرسای دندان درآوردن)؟یا اصولا اشتها پیدا کرده است؟چون سابق بر این با نصف این مقدار سیر بود و الآن بعد از تمام شدن سوپ کله مبارک را کامل رو کاسه خم میکند و با تعجب و کمی دعوا به ما می گوید:"أأأأ!" ترجمه ما از این صوت این است:"پس بقیه اش کو؟" حالا به این نتیجه رسیدیم به جای زیاد کردن مقدار سوپ،کمی پوره به خورد ایشان بدهیم.هم سنگینتر است و هم دیرهضم تر و هم به خاطر داشتن مقادیری شیرخشک مخصوص خودشان کمتر شیر خوردنشان را جبران میکند.

پی نوشت:عوض شدن لحن نوشتار این بنده حقیر به علت تغیبرات حال و روحیه است.هزاران ماشالله بر ما که از بس بی ثباتیم با تغییر حالمان تمام سبک نوشتارمان عوض میشود.